جدول جو
جدول جو

معنی کله گنده - جستجوی لغت در جدول جو

کله گنده
شخص مقتدر و بانفوذ
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
فرهنگ فارسی عمید
کله گنده
(کَلْ لَ / لِ گُ دَ / دِ)
در تداول عامه، آنکه سرش بزرگ و گنده باشد. (فرهنگ فارسی معین). آنکه جمجمۀ بزرگ دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به کنایه، صاحب نفوذ. (فرهنگ فارسی معین). آنکه جاه و مقام بلند دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که از جهتی نسبت به دیگران برتری و تفوق دارد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده) ، آنکه ثروت بسیار دارد. متمول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم متعین و متشخص و اعیان منش. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده) ، در این صفت گاهی تحقیر و تمسخر و توهین نیز وجود دارد و به هر حال هرگز خوشبینی نسبت به این طبقات از آن مفهوم نمی شود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
کله گنده
آنکه سرش بزرگ و گنده باشد، صاحب نفوذ: (... از کله گنده های شهر حساب میشود)
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
فرهنگ لغت هوشیار
کله گنده
((~. گُ دِ))
آن که سرش بزرگ و گنده باشد، صاحب نفوذ
تصویری از کله گنده
تصویر کله گنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَلْ لَ / لِ قَ)
یک قند تمام به شکل مخروط ریخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو قناد سر کرده این ظلم چند
سرش بی تن افتاد چون کله قند.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ دَ / دِ)
گنده دل. فراخ دل. دل گشاد. که همیشه کارها را به تعویق افکند. آنکه کارها را به آینده و مستقبل گذارد. که کارها به وقت دیگر گذارد. که کارها را به زمان بعدگذارد. که در کارها دفعالوقت کند. که کارها بطول انجاماند. آنکه کارهای فوری را دیر انجام دهد. سپوزکار. که دیر مضطرب شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که دلش شور نداشته باشد و کارها را همیشه با باری بهرجهت تلقی کند و احساس مسؤلیت او را ناراحت نکند. (فرهنگ لغات عامیانه) ، آنکه راز خود با احتیاجی تمام به کس نگوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آدم بددل و منافق. (لغت محلی شوشتر، خطی)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ گِ)
دهی از دهستان گرم است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ)
دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ بَ)
کلاه بند. نوعی کلاه در قدیم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ لَ / لِ یِ زَ دَ / دِ)
رجوع به ترکیبهای کلّه یا کلّه (معنی چهارم) شود
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ دَ / دِ)
نوعی از کما باشد و آن بغایت گنده و بدبو میشود. و زنان به جهت فربهی حلوا کنند و خورند. (برهان) (آنندراج). کلیکان و کما. (جهانگیری). الفاظ الادویه این لغت را اشتباهاً گل گنبده ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ لو)
نام کوهی به مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 81)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ رَ دَ / دِ)
در اصطلاح خاتم کاری، تنه چوبی رنده دست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ قَ)
مخروط. صنوبری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به شکل و هیأت کله قند
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ شَ / شِ)
گوشۀ کلاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
شکر ایزد که به اقبال کله گوشۀ گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد.
حافظ.
، کنایه از عظمت مرتبه و سرافرازی. (ناظم الاطباء) :
حافظا سر ز کله گوشۀ خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد.
حافظ.
و رجوع به کلاه گوشه شود.
- کله گوشۀ کسی بر آسمان رسیدن، بلندرتبه بودن. سرفراز بودن. (فرهنگ فارسی معین) :
کله گوشه بر آسمان برین
هنوز از تواضع سرش بر زمین.
سعدی.
- کله گوشۀ ملک، کنایه از پادشاه زاده باشد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ نَ)
دهی از دهستان کزاز پایین است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله زده
تصویر کله زده
اورنگ تاکدار (تاک طاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله بند
تصویر کله بند
نوعی کلاه در قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوله رنده
تصویر کوله رنده
تنه چوبی رنده دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله قندی
تصویر کله قندی
مخروط، صنوبری
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه کلاه. یا کله گوشه ملک. پادشاهزاده شاهزاده یا کله گوشه کسی بر آسمان رسیدن، بلند رتبه بودن سر فراز بودن
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در شش کیلومتری جنوب خاوری روستایالسان به ارتفاع،، متر
فرهنگ گویش مازندرانی
کله وند
فرهنگ گویش مازندرانی